پایگاه خبری تحلیل خط و نقد؛ علیرضا میزبان
بر خود وظیفه میدانم اندکی دردودل در رابطه با اظهار نظر فاقد کارشناسی و ناآگاهانه جناب سید بشیر حسینی در برنامه اخیر “عصر جدید” را با خوانندگان این مطلب، مطرح کنم. قطعا این اظهارنظر شخصی نبوده و زاییده نگرش سالیان متمادی، توهم، حسادت، ناآگاهی و غرض ورزی سیاست گذاران عرصه هنر موسیقی است.
نسل متعلق به دههی پنجاه و شصت با این واقعیت ملموس و زجر آور زندگی کردهاند. وقتی به یاد میآوریم در خفقان توأم با ترس، ساز مشق میکردیم و چه هاااا. اکنون نیز پس از گذشت چند دهه، هنوز تکلیف سیاست و اندیشه در مقابل اهل موسیقی فاخر و ملی مشخص نشده است!! نمیدانیم مطربیم، هنرمندیم یا چه هستیم؟! ولی اینرا خوب میدانیم که از مطرح شدن هنر ما ترس وجود دارد. چون اصالت داریم، پیام مشخص داریم، شخصیت جهانی داریم، هویت داریم و از همه بزرگتر ثبات داریم و هنرمان برروی لانهی عنکبوت ساخته نشده است.
وااسفا که نه شعر فاخر استاد “معینی کرمانشاهی” و نه آهنگسازی استاد بی بدیل مرحوم “علی تجویدی” و نه اجرای زیبا و کم نقص خوانندهی بی نام و نشان برروی صحنه، هیچ اثری روی تماشاچی ندارد.
جامعه سیاسی و فرهنگی تعریف جامعی از موسیقی مبتذل ندارد و اصطلاح موسیقی لس آنجلسی معلوم نیست به خوانندگان لس آنجلسی خطاب میشود یا اکثر خوانندگان روییده شده بسان علف هرز در ایران! و حال اینکه حداقل نیمی از آنسوی آبیها، موسیقی فاخر اجرا میکنند. درحالی که به سختی میتوان این رقم را در ایران بیش از بیست درصد تصور کرد.
با این تفاسیر جناب حسینی کاملا ناآگاهانه و مغرضانه دم از پکیج اجرای موسیقی میزند، منظور ایشان از پکیج احتمالا یک خواننده جلف، سه تا رقاص پشت سر او، انجام حرکات موزون خواننده، شعری بی محتوا و پر از عاشقتم و دوستت دارمهای چرت و پرت است. نتیجه این طرز تفکر در بیان این جمله خود را بروز میدهد: “شما چشمات بستهست و به مخاطب نگاه نمیکنی!!!!!”.
وااسفا که نه شعر فاخر استاد “معینی کرمانشاهی” و نه آهنگسازی استاد بی بدیل مرحوم “علی تجویدی” و نه اجرای زیبا و کم نقص خوانندهی بی نام و نشان برروی صحنه، هیچ اثری روی تماشاچی ندارد. حتما ایشان انتظار داشتند که خواننده مثل “ساسی مانکن” هنگام اجرای “سنگ خارا” یک سنگ بزرگ به دوش می گرفت تا حس شعر و موسیقی به مخاطبان انتقال پیدا کند.
این دیدگاه نتیجه همان سیاست مغرضانه و ناآگاهانه هست که هنوز سازهای اصیل ایرانی در سیمای ملی نشان داده نمی شوند و جوانان ما فرق کمانچه و سنتور را نمی دانند و حتی اسم دستگاه های موسیقی ایرانی به گوشهایشان هم نخورده است. جناب حسینی حسی که این موسیقی و بهخصوص این تصنیف دارد را شما هیچگاه درک نخواهید کرد زیرا قرار نبوده و نیست که شما آنرا درک کنید…
چشمان بسته نشان از دل کندن از تمام تعلقات دنیوی و مادی دارد و غرق شدن در محتوای زیبای شعر و لحن زیبای شور و دشتی و چه بسا احترام به شنونده و تماشاگر و دعوت به درک زیبایی و مفهوم کلام هست نه بی احترامی، که این اظهار بسیار کج فهمیست.
ممکن است بگویید، نیمی از تماشلگران حاضر نیز با رأی منفی این اجرا را بدرقه کرده اند. متاسفانه این هم نتیجه سیاستهاییست که منجر به عدم شناخت مردم از موسیقی فاخر ملی و ایرانی شده است. به هر حال هویت، هنر و شخصیت فرهنگی این مردمان از هر قوم و زبان و نژادی دستخوش کج فهمیها و سیاستهای مغرضانه شده و چه بسا که هنر پاینده و زاینده هست.
عامدانه و یا بر اساس عدم آگاهی اینچنین مطرح میشود که ارتباط خوانندهی اثر فاخر یا به عبارتی کلیت موسیقی فاخر هنری با مخاطب قطع شده است. این طرز نگاه ناخودآگاه این شائبه را در ذهن ایجاد میکند که هدف اصلی جدا کردن موسیقی ریشهدار، ملی، مردمی و با هویت تاریخی از مردم و مخاطبان بوده و تزریق این ذهنیت که این موسیقی و اجرا کننده این موسیقی ارزشی برای مخاطب قائل نیست!!!!
حال آنکه کاملا برعکس این تشویش ذهنی، مخاطب موسیقی فاخر بسیار محترم شمرده میشود و کلام فاخر گوشش را می نوازد و متانت و وقار اجراکنندگان نشان از احترام خاص به مخاطب هست. متاسفانه اینگونه تفکر منجر به بیهویتی و خودباختگی خواهد شد و این خسران بزرگ به سختی جبران پذیر خواهد بود.
معذلک بحثی دیگر وجود دارد که با عرض تأسف مورد توجه هنرمندان متخصص اهل موسیقی است. در این اواخر موجی بی کیفیت و پرزرق و برق و البته برخوردار از رانتهای خاص، سوار بر موسیقی ملی و فاخر هستند که مجال قد افراشتن بسیاری از هنرمندان حرفه ای را گرفته و جمع کثیری از این هنرمندان را خانه نشین کرده است. در این بین، مراودات مالی سنگین و بدون نظارت، فرصتی برای بروز اهل واقعی موسیقی که اکثرا فاقد قدرت مالی هستند باقی نگذاشته است.
این مباحث بسیار پیچیده و زمانبر و اغلب نیز بدون نتیجه به آینده واگذار شده است.
در پایان:
زی تیر نگه کرد و پر خود بر او دید گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست